۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

تاريخ مغول نوشته شد، تاريخ ما چگونه نوشته مي شود؟

اي باورمندان به آزادي ، حصار تعصبات و تفرقه را بشكنيد و با يكديگر و همصدا ضمن اعلام برائت از تداوم دیکتاتوری مذهبی، اظهار مودت با همه زندانیان سیاسی و اعتقادی ایران داشته باشيد، اتحاد مهم ترين جز فراموش شده در مبارزات براي رسيدن به پيروزي است اگر حکایت تاریخ از زمان مغول این است که مردم به خاطر ترس با هم متحد نمي شدند همانطور که در برگ آورده شده در پایین صفحه می خوانید و آن كشتار عظيم رخ داد، تاریخ در مورد ما چه حکایت می کند؟ حال كه بر ترس مان غلبه كرده ايم و همگي قدم در راه مبارزه برداشته ايم باز با هم متحد نيستيم و هر گروهي ساز خودش را مي نوازد و در اين ميان ديكتاتور فقط سود مي برد و هم وطنان نازنین ما در زندان روحی یا جسمی کشته می شوند
نامه آيت الله بروجردي براي اتحاد و همبستگي
عزیزانم؛ که فرزندان غیور وطنید و باغبانان متعصب عدالت و صلح و آزادی؛
از همه شما می خواهم تا دست به دست هم دهید و بدون ملاحظه عقیده ها و سلیقه ها و ایده ها، ملت مظلوم خود را یاری دهید و میهن تحت ستم خویش را با قیامتان زندگی دهید. اکنون این مردم بیگناه در بدترین شرایط اقتصادی و اجتماعی و اعتباری و روانی قرار دارند؛ که لحظه به لحظه بر تعداد قربانیان ظلم و تبعیض و خفقان و خشونت اضافه می گردد . به یقین که شما مصلحان و منجیان تقویم حاضر در این مملکت فلک زده هستید و نفوس معصوم خلق به یغما رفته ی ایران زمین، تمامی آزادگان و حقجویان جهان را به کمک می خواند تا پژواک رنجهایش باشد و بارانی بر سینه های سوخته اش.*
*در خاتمه از همه شما که دلسوزان این مرز و بوم هستید می خواهم تا مرا فراموش ننمایید.*
با سپاس از عنایات و زحمات بی وقفه سربازان جبهه مقاوت و پایمردی
سید حسین کاظمینی بروجردی

برگی از تاریخ مغول
نویسنده اي از روزگار مغول نقل کرده است که مردی برای من گفته است که من با هفده نفر در راهی می رفتیم ، سواری از مغولان به ما رسید و امر داد که کت های یکدیگر را ببندیم ، همراهان من به اطاعت امر او قیام کردند ، با ایشان گفتم که : او یک نفر است و ما هفده تن،علت توقف ما در کشتن او و گریختن چیست؟ گفتند می ترسیم . گفتم : او الساعه شما را می کشد . اما اگر ما او را بکشیم ، شاید خداوند ما را خلاصی بخشد . خدا می داند کسی برای این اقدام جرئت نکرد . عاقبت من با کاردی او را کشتم و پا به فرار گذاشته ، نجات یافتم . و .......... (روایت از ابن الاثیر ، به نقل از تاریخ مغول – عباس آشتیانی)